سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اساس دانش بردباری است . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 89 مرداد 24 , ساعت 2:31 عصر

دستورالعمل غلبه برناتوانی


مثبت اندیشی-قسمت دوازدهم
می گویند روزی خانمی به داروخانه رفت و خواست یک شیشه داروی روان تنی بخرد.
البته چنین دارویی در هیچ داروخانه ای پیدا نمی شود چون از آن قرص و شربت تهیه نمی کنند.اما به هرحال این دارو وجود دارد و بسیاری از ما به آن نیاز داریم .این نسخه ای است که با دعا،ایمان و تفکر پویای معنوی می توان آن را تهیه کرد.
محاسبه کرده اند که امروزه از پنجاه تا هفتادو پنج درصد مردم به دلیل تأثیر حالت های نامناسب ذهنی برساختار عاطفی و جسمی شان بیمارهستند.بنابراین دراختیارداشتن چنین دارویی بسیار اهمیت دارد.درحال حاضر بسیاری از افرادی که خودشان را پایین تر از حد متعارف سلامتی می یابند متوجه می شوند فرمولی برای سلامتی وجود دارد که علاوه بر مراقبت های پزشکی می تواند برای آنها بسیار ارزشمند باشد.
ماجرای مدیرفروش شرکتی که رئیسش او را به کلینیک ما فرستاد شیوه ای را نشان می دهد که طی آن معالجات روحانی و عاطفی می تواند نیروی از دست رفته را به انسان بازگرداند.این مدیرکه قبلاً مردی فعال و بسیارکارآمد بود،دچار ضعف در توانایی شغلی اش و انرژی شده بود.او مهارت خلاقه اش را هم از دست داده بود.پیش از این ایده هایی که در زمینه ی فروش داشت بی نظیر و برجسته بودند به زودی همکارانش متوجه شدند که توانایی او به شدت افت کرده است.او را وادار کردند به یک پزشک مراجعه کند.شرکت او را برای استراحت به آتلانتیک سیتی وپس ازآن به فلوریدا فرستاد تا شاید به وضعیت اول بازگردد.اما هیچ یک از این تعطیلات نتیجه ی مثبتی درپی نداشت.
پزشک او که از کلینیک مذهبی روانی ما خبرنداشت به رئیس شرکت توصیه کرد که آن مدیرفروش را برای مصاحبه به کلینیک ما بفرستد.رئیس شرکت از او خواست که به ما مراجعه کند؛او هم این کار را کرد،اما مشخص بود که از آمدن اصلاًراضی نیست.»
به اوگفتم:«من اگرجای شما بودم تعجب نمی کردم چون گاهی اوقات مشکل ما به حوزه ای مربوط می شود که دعا و شیوه ی درمان کتاب مقدس می تواند مؤثرباشد.»
اما او عصبانی ترشد و قصد همکاری نداشت تا اینکه عاقبت مجبورشدم به او بگویم:«می خواهم بی پرده بگویم که بهتراست با ما همکاری کنید و گرنه شما را ازشرکت اخراج می کنند.»
به تندی پرسید:«چه کسی به شما این طورگفته؟»
جواب دادم:«رئیس شما.درواقع او می گوید اگرما نتوانیم مشکل شما را حل کنیم،هرچند برایش مایه ی تأسف است،ولی مجبور می شود عذرشما را بخواهد.»
گمان کنم هرگزچنان حالتی از تعجب را در چهره ی کسی ندیده اید.زیرلب پرسید:«فکر می کنید باید چه کار کنم؟»
جواب دادم:«اغلب افراد وقتی ذهنشان از ترس ،نگرانی، فشارعصبی،کینه،احساس گناه یا ترکیبی از تمام آنها انباشته شده باشد درموقعیتی که شما هستید قرارمی گیرند.وقتی این موانع عاطفی تا حد معینی روی هم انباشته می شوند،فرد دیگرنمی تواند آنها را تحمل کند و توانش تحلیل می رود.منابع عادی قدرت عاطفی،روحی و ذهنی او مسدود می شود.بنابراین تفکر او هم به خاطر ترس احساس گناه و کینه متوقف می شود.نمی دانم شما چه مشکلی دارید ولی پیشنهاد می کنم مرا دوست دلسوز خودتان بدانید:کسی که کاملاً می توانید به او اعتماد کنید و اسرارتان را به او بگویید.»تأکید کردم که اهمیت دارد او هیچ چیز را از من پنهان نکند و ذهنش را از هرگونه احساس ترس،کینه یا گناه خالی کند.گفتم:«به شما اطمینان می دهم که مصاحبه ی ما کاملاً محرمانه باقی خواهد ماند تنها چیزی که شرکت شما می خواهد این است که شما با همان کارآیی سابق به سرکار برگردید.»
به تدریج مشکل او مشخص شد.او مرتکب چندین گناه شده بود و به همین خاطرخودش را درکلاف و سردرگمی از دروغ گرفتار کرده بود می ترسید که رازش برملاشود.ذهنش را پلیدی فرا گرفته بود و به همین خاطر دچار پریشانی شده بود.
به سختی می شد او را وادار به حرف زدن کرد زیرا او اصولاً انسان متشخصی بود و شرم و حیای زیادی داشت به او گفتم که دلیل ساکت ماندنش را می دانم اما به هرحال باید کارمان را انجام می دادیم و برای این منظور ذهنش را کاملاًخالی می کرد.
هرگز واکنش او را بعد ازتمام شدن کارمان ،فراموش نمی کنم.درحالی که ایستاده بود بدنش را کش آورد.روی انگشتان پا ایستاد ،انگشتان دستش را به طرف سقف اتاق دراز کرد و بعد نفس عمیقی کشید و گفت:«خدای من حالم خوب است.»این آشکارترین نمایش رهایی و آسودگی بود.بعد به او پیشنهاد کردم که دعا کند و از خدا بخواهد او را ببخشد و وجودش را ازآرامش و پاکی سرشار کند.


ادامه مطلب...


لیست کل یادداشت های این وبلاگ