سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که حق کسى را گزارد که حقش را به جا نیارد ، به بندگى او اعتراف دارد . [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 89 مرداد 24 , ساعت 2:31 عصر

من به شکست اعتقاد ندارم


مثبت اندیشی-قسمت هشتم
اگرشما به شکست فکرمی کنید،توصیه می کنم خودتان را از شرچنین افکاری رها کنید چون همین طورکه به شکست فکر می کنید ممکن است آن را به طرف خود جذب کنید.
می خواهم با شما درباره ی افرادی صحبت کنم که این اصل را عملی کرده اند و به نتایج درخشان رسیده اند.همچنین می خواهم درباره ی روش ها و فرمول هایی صحبت کنم که این افراد برای رسیدن به موفقیت ازآنها استفاده کرده اند.اگرسرگذشت آنها را به دقت وبا فکر بخوانید و مثل آنها ایمان داشته باشید مثبت فکرکنید و به این روش ها عمل کنید شما هم می توانید برشکست که درحال حاضر اجتناب ناپذیر به نظر می رسد غلبه کنید.
امیدوارم شما مانند آقای"مانع تراش"که داستانش را برای من تعریف کردند نباشید.این اسم را روی او گذاشته بودند چون هرپیشنهادی که ارائه می شد ذهن او بلافاصله به سراغ تمام موانع ممکن در رابطه با آن پیشنهاد می رفت.اما عاقبت حریف آقای"مانع تراش "از راه رسید و به او کمک کرد تا نگرش منفی اش را عوض کند.ماجرا از این قرار بود:
مدیران شرکت آقای "مانع تراش "پروژه ای را دردست بررسی داشتند که مخارج قابل ملاحظه،خطرات مسلم و همین طورموفقیت های احتمالی چشمگیری دربرداشت.هنگام بحث و گفت و گو درباره ی این پروژه آقای "مانع تراش"با لحن علمی گفت:«لطفاً یک دقیقه اجازه بدهید.بیایید موانع موجود را هم درنظربگیریم.»(توجه داشته باشید افرادی که مثل آقای "مانع تراش"هستند،عاقلانه رفتارمی کنند و شاید با این رفتار روی احساس تردید درونی شان سرپوش می گذارند .)
مرد دیگری هم درجلسه حاضربود که خیلی کم حرف می زد همکارانش به خاطر توانایی و موقعیت هایش و شخصیت استوار و تزلزل ناپذیرش به او احترام می گذاشتند.او فوراً شروع به صحبت کرد و گفت :«چرا تو در این پیشنهاد فقط موانع را می بینی و آنها را بزرگ می کنی؟چرا فرصت ها را نمی بینی؟»
آقای "مانع تراش"گفت:«چون برای عاقلانه تصمیم گرفتن آدم باید همیشه واقع بین باشد واین یک واقعیت است که موانع مشخصی برسرراه این پیشنهاد وجود دارد.ممکن است بپرسیم شما درباره ی این موانع چه فکر می کنید ؟»
مرد دیگربا اطمینان جواب داد:«درباره ی این موانع چه فکر می کنم؟خُب من فقط آنها را از سرراه برمی دارم و بعد فراموششان می کنم.»
آقای "مانع تراش"گفت:«این کاردرحرف آسان است.می گویی آنها را از سر راه بر می داری و فراموششان می کنی.ممکن است بپرسم آیا روشی برای ازسرراه برداشتن و فراموش کردن این موانع داری که ما هنوز آن را کشف نکرده ایم؟»
لبخندی به آرامی روی صورت مرد دیگرنقش بست.او گفت:«پسرم،من تمام عمرم را صرف از سِرراه برداشتن موانع کرده ام و هنوز با مانعی رو به رو نشده ام که نتوان آن را از سرراه برداشت به شرط آنکه ایمان و دل و جرأت کافی داشته باشی و بخواهی کارکنی.حالا که می خواهی بدانی چطور این کار را می کنم،نشانت می دهم.»
بعد دستش را درون جیبش کرد وکیف بغلی اش را در آورد.کارتی در آن دیده می شد که روی آن کلماتی نوشته شده بود.کیف را به آن طرف میزهل داد وگفت:«بیا پسرم.این را بخوان.این فرمول من است.برای من عذر وبهانه نیاور که فرمول من عملی نیست چون تجربه به من یاد داده که عملی است.»
آقای "مانع تراش"کیف بغلی را از روی میز برداشت ودرحالی که صورتش حالت عجیبی پیدا کرده بود آن کلمات را برای خودش خواند.
صاحب کیف با اصرارگفت :«آنها را با صدای بلند بخوان.»
این جمله ای است که آقای "مانع تراش "با صدای آهسته و تردید آمیزی خواند:«من می توانم با کمک خداوند که به من قدرت می دهد تمام کارها را انجام بدهم.»
صاحب کیف آن را درجیبش گذاشت و گفت:«من سال های زیادی زندگی کرده و مشکلات زیادی دیده ام اما این کلمات قدرت دارند-قدرت واقعی - و با آنها می توانید هرمانعی را از سرراه بردارید.»


ادامه مطلب...


لیست کل یادداشت های این وبلاگ