رشد هیجانی 1
انواع هیجانات سیستمهای بنیادین روانشناختی هستند که در راستای خواستههای مهم محیطی و فرد سازگاری ایجاد میکنند. این سیستمها به شدت با فرایندهای فیزیولوژیک، شناختی، و رفتاری ارتباط درونی دارند. به همین دلیل، برای آموزش، یادگیری و تحصیل دارای اهمیت بسیار میباشند. لیکن به دلیل آنکه بر تحقیقات روانشناختی رویکردهای رفتاری و شناختی سایه افکندهاند، شناخت علمی درباره رشد هیجانی هنوز تقریبا محدود است.
مفاهیم عاطفه (هیجان)
1. تعریف و دستهبندی
هیجانات را به طور عام، اغلب، عبارت از مجموعهای از فرایندهای متعامل میدانند که احساسات هیجانی، ارزیابیهای شناختی، فرایندهای غیر بیولوژیک، نمودهای رفتاری و تمایلات انگیزشی را دربرمیگیرند. (لینگینا و کلینگینا،1981) 2 تعریفهای خاصتر، هیجانات را به عناصر محوریتر (مانند احساسات هیجانی، و ارزیابیهای ویژه هیجان) منحصر میکند. برای مثال، مفاهیم متداول راجع به اضطراب امتحان دلالت دارد بر اینکه این هیجان از عناصر زیر تشکیل میشود:
الف. «احساساتی بودن»، شامل احساس ناراحتی ناشی از دلواپسی و ناآرامی همراه با ادراک اضطراب ویژهای که با تغییرات جسمانی پدید میآید؛
ب. شناختهای نگرانکننده؛ مثلا، درباره شکستهای احتمالی یا فقدان کارآیی (همبری، 1988).
دستهبندیهای هیجان تابع اصول «بعدی (فرامونی)» 3 یا «سنخشناختی» 4 است. رویکردهای بعدی (فرامونی ویژگیهای اساسیای را که در تمام هیجانات مشترک هستند، هرچند دارای درجات متفاوتی باشند، شناسایی میکنند. دو نمونه از این ابعاد عبارتند از ویژگی فعالسازی و لذتگرایی (ارزش ذهنی مثبت در مقابل ارزش ذهنی منفی). رویکرد سنخشناختی عواطف را به اجزای جدا از هم دستهبندی میکند (ایزارد 5 و مالاتسا، 6 1987). نتیجه دستهبندیها اغلب به جدایی اجزای هیجانات اولیه (مانند لذت، دلبستگی، غم و اندوه، ترس، خشم، نفرت، شرم، تحقیر، شگفتی) از یکدیگر منجر میگردد که از طریق حالتهای خاص هیجانی که در چهره نمایان میشود مشخص میگردد.
هیجانات را به عنوان آمیزه یا مشتقات هیجانهای اولیه در نظر گرفتهاند. یکی از امتیازات رویکرد وجود هیجانات جداگانه این است که تبیین کارکردهایویژه هیجانات گوناگون را نسبت به فرایندهای جسمی و روانیخاص میسّر میسازد.
2. نظریهها و شیوههای رایج تحقیق
نگاهی به پرخاشگری نوجوانان
چکیده
بی تردید، شیوع پرخاشگری (1) در میان نوجوانان، موجب نگرانی بسیاری از خانواده ها، اولیا، مربیان و مسؤولان کشور است.گسترش روزافزون این نابهنجاری رفتاری در شکل های گوناگون، بر زندگی فردی و اجتماعی انسان ها تاثیرات منفی گذاشته و آرامش و احساس ایمنی را مورد تهدید قرار می دهد.شاید بتوان گفت که یکی از علل بروز جنگ های خانمان سوز، که همواره جوامع بشری از آن رنج می برد و خسارت های جبران ناپذیری در پی داشته، ادامه همان رفتارهای پرخاشگرانه دوران نوجوانی جنگ افروزان است.البته توجه به این نکته ضروری است که رفتار پرخاشگرانه همیشه نامطلوب نیست، بلکه دارای حکمت هایی از جمله دفاع و دفع خطراتی است که بقا و ادامه زندگی را تهدید می کند، ولی اگر مهار نشود و به راه های صحیح هدایت نگردد، همین ابزار دفاعی موجب آسیب های جبران ناپذیری می شود.
این نوشتار با عنایت به تحقیقات نظری و پژوهش های میدانی، درصدد ارائه راه حل اساسی کاهش رفتار پرخاشگرانه دوران نوجوانی است.
تعاریف پرخاشگری
پیش از بیان تعاریف، معنای لغوی «پرخاشگری » را مورد بررسی قرار می دهیم. رایکرافت (Rycroft, Ch.A.1968) در واژه نامه انتقادی روان تحلیل گری (2) خود، پس از ذکر معنای پرخاشگری به عنوان پویایی، ابراز وجود، وسعت فکر و کشانندگی، اشاره می کند که این اصطلاح از واژه لاتین ad-gradior گرفته شده که به معنای «به طرف جلو حرکت می کنم » است.واژه های دیگری که از همین ریشه اشتقاق یافته عبارتند از: , Rergress ,Egress Progress و ;Ingress واژه هایی که حرکت به طرف جلو، خارج، عقب و داخل را نشان می دهند. (3) کلمه Aggradi یا صورت انگلیسی منسوخ آن Toaggress فعل لازم است که می تواند با فاعل به کار رود، اما با مفعول به معنای به کسی حمله بردن، نمی تواند کارایی داشته باشد. (4)
مک دوگال (MC Doougall, W.1908) در کتاب روان شناسی اجتماعی، پرخاشگری را به گروه ییل (Yale Group, 1939) هر رفتار ناشی از ناکامی را پرخاشگرانه تلقی نموده اند. (6) بندورا (Bandura A., 1974) اعمالی راکه به آسیب شخصی روان شناختی یا جسمانی - یا تخریب مالی منجر می شود، پرخاشگرانه دانسته است. (7) برای آدلر (Adler A.) ،پرخاشگری در هرگونه تجلی «میل به قدرت » ابراز می گردد.فروید «غریزه مرگ » (8) در رفتار هشیارانه را پرخاشگری دانسته است. (9) برکوویتز (Berkawits S., 1979) پرخاشگری را عملی می داند که به آسیب رسانی عمدی به دیگران منتهی می گردد. (10)
بدبینی
تعریف بدبینی
در تعریف بدبینی گفته اند:
بدبینی باوری است که همه چیزها را بد می داند و در مسیر بدتر شدن یا به غلبه نهایی شر بر خیر معتقد است. بدبینی نقطه مقابل خوش بینی است; باور به این که اشیاء علی العموم خوب و مطلوبند. بدبینی فلسفی میلی به قبول این باور است که زندگی دارای ارزش منفی است یا این که این جهان در بدترین شکل ممکن است. بدبینی فلسفی به ویژه به فلسفه آرتور شوپنهاور اشاره دارد.1
بدبینی اشاره به رهیافتی است در قبال حیات که از خود ناامیدی نشان می دهد, یک دیدگاه عام و سربسته مبنی بر این که رنج و شر در امور انسان غالب است. بدبینی نقطه مقابل خوش بینی است که مشعر است بر این که در مجموع توازنی از خیر و لذت و جود دارد و یا حداقل در درازمدت پیروزی از آن خیر است.2
بدبینی عبارت است از :1 . تمایل به ابراز دیدگاه منفی یا ناخرسندانه یا اتخاذ تیره ترین دیدگاه ممکن; 2 . این آموزه یا اعتقاد که جهان فعلی بدترین جهان های ممکن است و این که همه چیز نهایتاً میل به شر دارد; 3 . این آموزه یا اعتقاد که شرور جهان بر خیرات آن می چربند.3
تمایل به تأکید بر امکانات, شرایط و جنبه های نامطلوب و یا انتظار بدترین پیامدهای ممکن.4
تمهید
قبل از ورود به بحث ذکر برخی از مقدمات لازم است:
ییک. چون بدبینی معمولاً با پوچی ملازم است بیشتر نویسندگان به هنگام بحث, بدبینی را با پوچ گرایی و از آن سو خوش بینی را با معناداری یکی می گیرند, اما اینها لزوماً یکی نیستند, گو این که با یکدیگر رابطه بسیار نزدیک دارند. بدبینی بیشتر یک نگرش است, بدبین به عکسِ خوش بین جهان را بد می بیند, به غلبه خیرات بر شرور و یا حداقل توازن معقول خیر و شر باور ندارد, اما پوچ گرا کسی است که برای زندگی غایت معقولی نمی شناسد. پس اگر بدبینی عبارت باشد از باور به غلبه شرور و آلام, امکان دارد کسی پوچ گرا باشد اما بدبین نباشد و زندگی را علی رغم خیرات و لذاتش پوچ و بی معنا بداند یا بدبین باشد اما مسیر جهان را دارای هدف بداند, مثل فُن هارتمان که به دیدگاه او اشاره خواهد شد. اما از آن جا که جهان در کام یک پوچ گرا تلخ است می توان با نوعی گسترش در معنای بدبینی او را هم بدبین دانست.
دو. نومیدی یک حالت عاطفی است. شخص نومید وضعیت خود را به هر دلیل مطلوب نمی داند و امیدی هم به خروج از این وضع ندارد, اما بدبینی نوعی نگرش است. بدبین بیشتر با ساحت عقلی خود و نومید بیشتر با ساحت عاطفی خود درگیر مسأله است, گرچه بدبین معمولاً نومید است, اما این دو لزوماً یکی نیستند, هرچند خیلی ها به دلیل پیوستگی ممکن است آنها را یکی بگیرند.
وسواس چیست و چگونه آنرا درمان کنیم؟
باز هم دارد دست هایش را می شوید. این بار پنجم است.
مادرش توی آشپزخانه نشسته است و با خودش می گوید معلوم نیست عاقبت دست های این بچه چه بشود.
دو هفته قبل دکتر پوست گفته بود اگر همین طوری ادامه بدهد دست هایش زخم می شود و بعد از آن هم احتمال ابتلا به عفونت دارد.
به خوبی یادش هست که این ماجرا دقیقا از وقتی شروع شد که پسرش منظره تصادف دوستش با یک موتوری را دیده بود.
شیر آب همچنان باز است و او دارد برای بار»نمی داند چندم« باز هم دست هایش را می شوید و
وسواس یک ایده، فکر، تصور، احساس یا حرکت مکرر یا مضر که با نوعی احساس اجبار و ناچاری ذهنی و علاقه به مقاومت در برابر آن همراه است. بیمار متوجه بیگانه بودن حادثه نسبت به شخصیت خود بوده از غیر عادی و نابهنجار بودن رفتار خودآگاه است.روانشناسان وسواس را نوعی بیماری از سری نوروزهای شدید می دانند که تعادل روانی و رفتاری را از بیمار سلب و او را در سازگاری با محیط دچار اشکال می سازد و این عدم تعادل و اختلال دارای صورتی آشکار است.
روانکاوان نیز وسواس را نوعی غریزه واخورده و ناخودآگاه معرفی می کنند و آن را حالتی می دانند که در آن، فکر، میل، یا عقیده ای خاص، که اغلب وهم آمیز و اشتباه است آدمی را در بند خود می گیرد، آنچنان که حتی اختیار و اراده را از او سلب کرده و بیمار را وامی دارد که حتی رفتاری را برخلاف میل و خواسته اش انجام دهد و بیمار هرچند به بیهودگی کار یا افکار خودآگاه است اما نمی تواند از قید آن رهایی یابد.
وسواس به صورتهای مختلف بروز می کند و در بیمار مبتلای به آن این موارد ملاحظه می شود :
اجتناب؛ تکرار و مداومت؛تردید؛شک در عبادت؛ترس؛دقت و نظم افراطی؛اجبار و الزام؛احساس بن بست؛عناد و لجاجت.
به طور کلی وسواس شامل فکر، احساس، اندیشه یا تصویر ذهنی مزاحم است و اجبار شامل، رفتاری آگاهانه و عودکننده است که به آن O.C.D یا obsessive compulsive disorder یا اختلال وسواسی اجباری می گویند .
علائم دیگر :
کینه توزی, گذشت, دین و سلامتی*
طی بیست سال گذشته, محققان, رابطه بین ایمان مذهبی و سلامت جسمی و روانی را مورد بررسی قرار داده اند (Koening, 1999; Koenig, McCullough, Larson, 2000; Larson, Swyers, McCullough, 1998; Levin, 1994; Thoresen, 1999; همچنین بنگرید از همین جلد به McCullough, Chapter3; Plante Sharma, ; and Thoresen, Harris, Oman, Chapter2). داده های بسیار حاصل از این پژوهش ها, رابطه مثبتی را نشان می دهد. هرچند که عده ای (به طور نمونه: همچنین از همین جلد: Sloan, Bagiella, Powell, 1999; Chapter14) بر رعایت جانب احتیاط در بیان این مطلب اصرار دارند.
محققان, به تجزیه و تحلیل علل متفاوت این امر مبادرت کرده اند که چرا از دین می توان چنین انتظار داشت که بهتر از عوامل غیر از دین, موجب سلامت روانی یا جسمی افراد گردد. برای تبیین واسطه ارتباط بین دین و سلامتی سه سازوکار تصور می شود. اول این که مذهب به مجموعه ای از ویژگی های شخصیتی فضیلت پرور ترغیب می کند که بر سلامتی تأثیر می گذارد. این تأثیر, هنوز به نحوی شایسته مورد بررسی قرار نگرفته است (از همین جلد: Thoresen et al., Chapter2). دوم این که, حمایت اجتماعی ای که یک دین سازمان یافته به عمل می آورد بر سلامتی تأثیر می گذارد. این امر به خوبی مورد پژوهش و بررسی قرار گرفته است. (McCullough, Hoyt, Larson, Koenig, Thoresen, 2000). سوم این که, دین, فرد را آماده برخورد کارآمدتر با فشار روحی می کند. این مطلب نیز به خوبی مورد پژوهش قرار گرفته است (Pargament, 1997).
در این مقاله, الگوی ساده ای را که این سه عامل واسطه را به یکدیگر ربط می دهد و فرضیه وجود احتمالی برخی از سازوکارهای فیزیولوژیک را مطرح می سازد که متغیرهای روان ـ جامعه شناختی (نظیر عقاید و ارزش های دینی, فرهنگ, ویژگی های شخصیتی فضیلت پرور, فشار روحی بین اشخاص, و حمایت اجتماعی) را با سلامت مرتبط می سازند, به دست خواهیم آورد. به نظر ما این سلسله فرضیه سازی شده می تواند از طریق شیوه های برخورد افراد با تخطّی ها و کینه توزی مؤثّر واقع شود. به این معنی که, از نظر ما دین و شاید جهان بینی های جامعه گرا (ولو غیر دینی) می توانند به هسته ای از ویژگی های فضیلت پرور بینجامند که بر احساس کینه توزی و احتمالاً گذشت افراد ـ که به نوبه خود با بیماری یا سلامتی ارتباط دارند ـ تأثیر می گذارند. ما بر اثرات منفی کینه توزی مزمن بر سلامتی و شادکامی تأکید داریم. در مقابل, تصور بر این است که فضایل به سلامت روانی, جسمانی و اجتماعی منجر می شوند. تعامل اجتماعی هماهنگ, از طریق کاهش فشار روحی و دشمنی, و افزایش هیجان های مثبت, به پیامدهای مثبت بهداشتی می انجامد. اثبات خواهیم کرد که گذشت, یکی از راه های متعدد فائق آمدن بر کینه توزی است. می توان فرضیه ما را در یک مدل طولی خلاصه کرد (نگاه کنید به شکل1 [در صفحه 264]) که در صفحات بعد به توضیح آن خواهیم پرداخت.
کندوکاوهای نظری در باب کینه توزی, گذشت و آشتی
عاطفه، احساس و یادگیری(1)
مقدمه
بدیهی است که آموزش اثربخش، مسئله عرضه کردن اطلاعات به گروهی از دانشآموزان نیست. این نوع آموزش بیشتر به هدف آغاز تغییر رفتار در فرد فرد دانشآموزان است. بسیاری از مؤلفان استدلال کردهاند که تأکید اصلی نظریههای پیشین یادگیری و آموزش بر کسب دانش و مهارت بوده، و به جنبههای پیچیده، امّا قطعی یادگیری انسان بیاعتنا بودهاند (به عنوان نمونه: تأثیر متغیرهای عاطفی بر یادگیری، یادگیری در زمینههای قوی و قابل اعتنا.) علاوه بر این، روشن است که دانشآموزان در محیطهای یادگیری اجتماعی پویا که در آن عوامل تأثیرگذار گوناگونی دایم بر یکدیگر اثر میگذارند، بهتر میآموزند. و در نتیجه، خود شرایط یادگیری و نیز ارزیابی خودشان از آن شرایط را تغییر میدهند.
نظریههای یادگیریای که منحصرا بر فرایند اطلاعات تأکید دارند، نظریههایی هستند که نمیتوانند این پیچیدگی را درک کنند. بنابراین، مطالعات تجربی برای این به وجود آمده است که تأثیر متغیرهای عاطفی را بر روی یادگیری و عملکرد بررسی کنند. چنین متغیرهایی عبارتند از باورها درباره «خود» و برنامههای گوناگون درسی مدرسه، احساسات، خلق و خوها و مکانیزمهای کنترل رفتاری. نتایج این مطالعات به آرامی در حال گنجانده شدن در نظریههای یادگیری و آموزش هستند.
در این مقاله، مهمترین متغیرهای عاطفی مورد بحث قرار خواهند گرفت و مدلی برای درک رابطه بین این ساختار ارائه خواهد شد.
احساسات و خلق و خوها
در مدرسه، یادگیری در بستری موفقیتآمیز افزایش یافته و در معرض فشار اجتماعی و ارزیابیهای اجتماعی قرار دارد. بنابراین، فعالیتهای یادگیری ممکن است علایق خاص و احساسات گوناگون و فراوانی را تحریک کند. احساسات و عواطفی که در بستر کلاس درس تجربه شدهاند، میتوانند مثبت (مانند: شادی، هیجان، غرور)، یا منفی (مانند: اضطراب، خشم، افسردگی) باشند.
تحقیقا، شواهد بسیار زیادی وجود دارد که تأثیر اضطراب بر یادگیری را ثابت میکند؛ در صورتی که تأثیر احساسات و عواطف، همچون خشم، شادی، یا افسردگی بر یادگیری و عمل، کمتر شناخته شده است. این عدم توجه ممکن است به این سبب باشد که قبل از دهه 1980 چارچوبهای نظری روشنی در کار نبود و اندازهگیری و سنجش احساسات و عواطف پیچیده و بغرنج بود.
راه های پرورش خلّاقیت
مقدّمه
خلّاقیت در انسان یک پدیده چالش پذیر، پرتضاد و مجذوب کننده است. ارنست یونگ به پسر خود که تصویری از یک سبد پر از میوه کشیده بود گفت: پسرم تو در خور ستایش و تحسینی; چون به چیزی پرداخته ای که درخور همگان است. روزی تشنه چیزی خواهی بود که در دسترس نیست و آن گاه میوه هایی خواهی کشید که هیچ کس تا حال آن ها را نچشیده است و آن روز است که تنها خواهی بود.
در واقع، عامل خلّاقیت یکی از چندین عواملی است که در بستر مفهوم «زندگی اجتماعی» آدمی قابل طرح و بررسی بوده و به نوبه خود پیامدهای گوناگونی را نیز در برداشته است.
تعریف خلّاقیت
به طور کلی، ارائه تعریفی جامع، مانع و دقیق از خلّاقیت که شامل همه ابعاد و کنش های آن باشد، اگر غیرممکن نباشد، امری بسیار مشکل است. پس از سال ها مطالعه و پژوهش درباره خلّاقیت هنوز روان شناسان و متخصصان آموزش و پرورش نتوانسته اند تعریف جامعی که مورد قبول بیشتر دست اندرکاران باشد به دست دهند; زیرا افراد مختلف برداشت های متفاوتی از خلّاقیت داشته و بالطبع تعاریف متفاوتی از آن ارائه نموده اند. ریشه اصلی چنین اختلافاتی ناشی از ماهیت پیچیده و مرکب مغز و کنش های آن است. 1
به نظر برخی روان شناسان، خلّاقیت ترکیبی است از قدرت ابتکار، انعطاف پذیری و حساسیت در برابر نظریاتی که یادگیرنده را قادر می سازد خارج از نتایج تفکر نامعقول به نتایج متفاوت و مولد بیندیشد که حاصل آن رضایت شخص و احتمالا خشنودی دیگران خواهد بود. 2
متداول ترین برداشت از خلّاقیت عبارت است از اینکه فرد فکری نو و متفاوت ارائه دهد. خلّاقیت را می توان با تولید یا خلق اثر نو و متفاوت ارزیابی کرد، اما باید به خاطر داشت که هر خلاقیتی لزوماً منجر به تولید اثر قابل مشاهده نمی شود.
به هر حال، باید در مطالعه خلّاقیت به دو نکته مهم توجه داشت:
اول اینکه خلّاقیت می تواند خلق اشکال جدید یا صورت های جدیدی از ایده ها یا تولیدات کهنه باشد. در این صورت، عمدتاً فکرها و ایده های گذشته اساس خلّاقیت های تازه است.
دوم اینکه خلّاقیت امری است انحصاری و حاصل تلاش فردی و لزوماً یک موقعیت یا مسئله عمومی نیست. از این رو، ممکن است چیزی را خلق کند که پیشتر هیچ گونه سابقه ذهنی از آن نداشته باشد، اگرچه ممکن است آن چیز به صورت های مشابه یا کاملا یکسان قبلا توسط شخص دیگری و در موقعیت خاصی خلق شده باشد.
خلّاقیت مستلزم بهره گیری از نوع خاصی از جریان فکری است; چیزی که گیلفورد (Guilford) آن را تفکر واگرا 3 نامید. تفکر واگرا، تفکری است متفاوت از جریان های فکری موجود.
عوامل مؤثر در رشد خلّاقیت
ابتدا می توان این سؤال را طرح کرد: آیا امکان پرورش خلّاقیت وجود دارد؟ تورنس (Torranc) تحقیقی انجام داد که سؤال مزبور فرضیه آن را تشکیل می داد. بر اساس این تحقیق، تورنس نتیجه گیری می کند که می توان دسته ای از اصول را به کودکان یاد داد که به آن ها اجازه می دهد تعداد بسیار زیادی عقیده، آن هم عقایدی خیلی بهتر نسبت به زمانی که هیچ گونه تربیتی دراین مورد ندیده باشند، از خود ابراز دارند. 4
بنابراین، در این مورد که خلّاقیت را می توان پرورش داد تردید وجود دارد. روان شناسان از مدت ها قبل این اعتقاد را که هر استعدادی را می توان با تمرین تربیت نمود و پرورش داد، پذیرفته اند. 5
راجرز وجود شرایطی را برای پرورش خلّاقیت ضروری می داند. وی آن ها را تحت عنوان «شرایط درونی آفرینندگی» به شرح زیر بیان کرده است:
1. ایمنی روان شناختی
این مرحله را می توان به سه فرایند به هم پیوسته تقسیم کرد:
تأثیر والدین بر رشد اخلاقی کودکان؛ تحلیلی مربوط به حیطه اجتماعی (1)
اشاره
در سده اخیر به موازات تحول در عرصههای مختلف، تحولات عظیمی نیز در عرصه علوم انسانی از جمله مباحث فلسفی و علوم تربیتی روی داده است. بیتردید این تحولات روبنایی است و خود حاکی از انقلاب در اندیشههای بنیادین آدمیان از جمله در نوع جهانبینی و فلسفه وجودی آنان است.
از جمله تحولات در این عرصه مربوط به حوزه مفاهیم و تعریف آنهاست. به بیان روشنتر، واژههایی نظیر اخلاق و تربیت اخلاقی، معنا و مفهوم پیشین خود را از دست داده و معنای دیگری از آن اراده میشود. تردید نیست عمق تعریف عرفا و اندیشمندان اخلاقی پیشین، اعم از مسلمان و مسیحی، از اخلاق و تربیت با آنچه امروزه به این نام خوانده میشود متفاوت است. راهیابی اندیشههای بنیان برانداز از قبیل نسبیت و... به وادی اخلاق، اخلاق عمیق و عرفانی غرب ـ و تا اندازهای شرق ـ را در حد «کیفیت روابط اجتماعی» تنزل داده است و درون مایههای ذاتی و فطری را به مظاهر و رفتار بیرونی تبدیل نموده است. به نظر میرسد، در قرن حاضر آدمی بر آن شده به نوعی درون را به دست فراموشی سپرده و به رفتارها و امور دیداری و شنیداری بسنده کند.
به هر حال، مسائل مطرح شده در این گفتار، بسیار سنجیده و قابل تأمل است، به گونهای که اندیشمندان تربیتی، همچنین روانشناسان از آن بینیاز نیستند. سؤالاتی مانند اینکه چگونه میتوان روابط اجتماعی را به فرزندان آموخت، آیا والدین در ایجاد روابط اجتماعی فرزندان نقش دارند، نقش رابطه عاطفی یا رابطه عقلانی والدین با فرزندان در تعیین روابط اجتماعی فرزندان چگونه است و چگونه میتوان فرزندان را به رعایت مقررات اجتماعی وادار نمودودهها سؤالدیگر از این دست به صورتی عالمانهوتحلیلی پاسخ داده شده است، هرچند در بسیاری موارد، جای سخن همچنان باقی است.مترجم
هرچند دانشمندانی که در باب جامعهپذیری نظریهپردازی کردهاند اعتقاد دارند درونیسازی امور اخلاقی Moral internalization )) اصولاً ریشه در تأثیر والدین بر کودکان دارد که از طریق اقدامات والدینی، راهکارهای تنبیهی و سایر شیوههایی که والدین انتخاب میکنند صورت میگیرد، اما نظریهپردازان ساختار ـ تحولی ( Structural - developmental ) معتقدند ماهیت سلسله مراتبی که بین والدین و فرزندان وجود دارد، رشد اخلاقی کودکان را شکل میدهد. این عقیده به تأکید بیش از اندازه بر نقش سازنده همسالان و نهادهای اجتماعی از قبیل مدرسه، در رشد اخلاق استدلالی و تقریبا نادیده گرفتن نقش خانواده منجر شده است. در این مقاله، از نقش والدین در رشد اخلاقی و اجتماعی کودکان از زاویه «نظریه حیطه اجتماعی» ـ دیدگاهی که اصالتا ساختاری تحولی است، اما در شیوهها با نظریهپردازیهای پیشین متفاوت است ـ سخن به میان آمده است.
براساس نظریه حیطه اجتماعی، کودکان از خلال تجربه اجتماعی با بزرگسالان (از قبیل والدین و معلمان) و همسالان و خویشان، انواع شناختهای اجتماعی، از جمله نظام اخلاقی و سایر علوم اجتماعی را کسب میکنند. تأکید اولیه این مقاله بر رشد اخلاقی است، اما برای فهم نظریه حیطه اجتماعی، باید نظام اخلاقی در سایر حیطههای اجتماعی ـ شناختی توضیح داده شود. بدین ترتیب در ادامه، حیطه دانش اجتماعی به صورت خلاصه بیان خواهد شد، سپس دو گزاره ذیل درباره نقش والدین به دقت مورد بررسی قرار خواهند گرفت: اولاً، این سخن مطرح شده که واکنشهای والدین که ماهیت عاطفی دارد، احتمالاً بستر را برای رشد اخلاقی کودکان آماده میکند. در ضمن این بحث، مکانیسمهای ویژه عاطفی نیز بیان شده است. ثانیا، این سخن مطرح شده است که جنبههای شناختی واکنش والدین نیز راه رشد اخلاقی کودکان را هموار میکند. مقصود از این گفته، بیان اهمیت بازخوردهای اختصاصی والدین در واکنش اجتماعی کودکان است.
حیطه علوم اجتماعی
اختلال دوقطبی در کودکان
1- خلاصه
اختلال دوقطبی که پیش از این «افسردگی مانیایی» نامیده می شد یک بیماری روانی است که مشخصه اش نوسان شدید خلق و خو، شامل حالت های هیجانی بالا (مانیا) و پائین (افسردگی) است. آغاز اختلال دوقطبی معمولاً ازاواخر دوره نوجوانی یا اوایل دوران بلوغ است امّا امکان بروز آن در سنین دیگر، از جمله در خلال دوران کودکی نیز وجود دارد.
اغلب افرادی که دچار اختلال دوقطبی هستند دو وضعیت و حال مختلف و متناوب را تجربه می کنند: یکی دوران پرانرژی و تکانش (مانیا) و دیگری دوران غم و نومیدی و از دست دادن علائق به فعالیت های مختلف (افسردگی). این مساله در مورد کودکانی که دچار اختلال دوقطبی هستند نیز صادق است، هر چند نشانه ها و عوارض آن در کودکان ممکن است تا حدودی متفاوت باشد.
برای مثال، کودکان و نوجوانان در دوران مانیایی، احتمالاً بیشتر از بالغین زود رنج و تحریک پذیر می شوند و رفتارهای تخریبی نشان می دهند تا رفتارهای شادمانه. به علاوه، کودکان بیشتر از بالغین احتمال دارد که این حالت ها را در یک زمان و به طور توأم داشته باشند که به آن حالت مختلط گفته می شود. تغییر حالت از حالت مانیایی به افسردگی در کودکان و نوجوانان به سرعت، و گاهی حتی در خلال یک روز، صورت می گیرد. در حالی که این تغییر حالت در بالغینی که دچار اختلال دوقطبی هستند معمولاً در دوره های هفتگی یا ماهانه اتفاق می افتد.
علّت اختلال دوقطبی کاملاً شناخته شده نیست. امّا ظاهراً مواد شیمایی مغز، نقش عمده ای در ایجاد آن بازی می کنند. همچنین به نظر می رسد که اختلال دوقطبی دارای ریشه های ژنتیکی باشد. بدین خاطر، کودکانی که اولیاء یا خواهر و برادرانشان دارای اختلال دوقطبی باشند در معرض خطر بیشتری قرار دارند.
به اولیایی که نشانه ها و رفتارهای مرتبط با اختلال دوقطبی را به مدّت حداقل دو هفته درکودکانشان مشاهده می کنند توصیه می شود که حتماً با پزشک متخصص مشورت کنند. البته تشخیص اختلال دوقطبی در کودکان می تواند دشوار و بحث انگیز باشد زیرا معیار و ضابطه تشخیصی جداگانه ای برای این گونه کودکان وجود ندارد. با وجود این، بسیاری از بالغینی که تشخیص اختلال دوقطبی برای آنان داده شده اظهار داشته اند که نشانه های بیماری از دوران کودکی در آن ها شروع شده است. به علاوه، اختلال دوقطبی در کودکان معمولاً به همراه اختلالات دیگری نظیر نقص توجه/ بیش فعالی (ADHD) بروز می کند. همچین این احتمال وجود دارد که این اختلال ابتدائاً به عنوان افسردگی تشخیص داده شود، پیش از آن که حالت های مانیایی بروز کند.
درمان اختلال دوقطبی معمولاً مستلزم ترکیبی از دارو درمانی و روان درمانی است. برخی از کودکان یا نوجوانان ممکن است به منظور جلوگیری از آسیب رساندن به خود یا دیگران، برای مدتی به بستری شدن نیز نیاز داشته باشند.
راه علاجی برای اختلال دوقطبی وجود ندارد امّا درمان معمولاً کمک کننده است. اختلال دوقطبی که از دوران کودکی و نوجوانی شروع شود معمولاً بسیار شدیدتر از مواردی است که در دوران بزرگسالی آغاز گردد.
2- اختلال دوقطبی در کودکان
اختلال دوقطبی یک بیماری روانی است که مشخصه اش تغییر حال شدید، شامل حالت های هیجانی بالا (مانیا) و پائین (افسردگی) است. این وضعیت قبلاً بیماری «افسردگی مانیایی» نامیده می شد. آغاز اختلال دوقطبی معمولاً از اواخر دوره نوجوانی یا اوایل دوران بلوغ است و میانگین سن شروع این اختلال، 20 سالگی است. هر چند، اختلال دوقطبی در هر سنی، از جمله کودکی، ممکن است بروز کند. بسیاری از افرادی که اختلال دوقطبی در آن ها در حدود سن 20 سالگی تشخیص داده می شود اظهار می کنند که نشانه های این بیماری از دوران کودکی در آن ها وجود داشته است.
اغلب افراد سالم نیز دچار نوسان خلق و خو می شوند. این قضیه در مورد کودکان نیز صادق است. امّا در افرادی که دچار اختلال دوقطبی هستند این نوسان بسیار شدید است و بین دوره های پرانرژی و تکانش (مانیا) و دوره های غم و اندوه و نومیدی و بی علاقگی نسبت به فعالیت های مختلف (افسردگی) در تناوب می باشد. این نوسان شدید معمولاً باعث مختل شدن کارکرد بیمار در مدرسه می شود و بر روابط او با افراد خانواده و دوستان تأثیر می گذارد.
در کودکانی که دچار اختلال دوقطبی باشند نیز این نوسان خلق و خو وجود دارد، هر چند در بسیاری موارد، کودکان این دو حالت مانیایی و افسردگی را در یک زمان و به طور توأم تجربه می کنند. به این وضعیت حالت مختلط گفته می شود. نوسان خلق و خو در بین بالغین معمولاً در دوره های هفتگی یا ماهانه صورت می گیرد، امّا این چرخه در کودکان سریع تر است و حتی ممکن است در یک روز پدید آید.
برطبق آمار منتشر شده از سوی آکادمی روان پزشکی کودک و نوجوان آمریکا، در حدود یک سوم از 4/3 میلیون کودک و نوجوان این کشور که تشخیص افسردگی برای آنان داده شده است، احتمال دارد که در حال گذراندن مراحل نخستین اختلال دوقطبی باشند.
کد تغییر رنگ زمینه سایت توسط بازدیدکنندگان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آیا عصبانیت و خشم تعریفی مشخص دارد؟
آیا عصبانیت و خشم تعریفی مشخص دارد؟
عصبانیت و راههای مقابله با آن
عصبانیت
جنون ،شکل پیشرفته عصبانیت است ،هراس بی جهت مانند ترس می
عصبانیت و راه های مقابله با آن
برای آنان که می خواهند شکست را بشکنند
تو می توانی اگر بخواهی!
دوست مناسب برای فرزند شما
[عناوین آرشیوشده]